<$SiKHooL$> |
28 September 2006
نکته مهم ديگر رشد مالکيت خصوصي بود. که البته در سرزمين هايي که توليدات کشاورزي مستلزم فراهم آوردن دسته جمعي آب بود رشد نکرد. مالکيت خصوصي رمز رشد نيروهاي مولد بود. بر خلاف مالکيت جمعي ، رشد مالکيت خصوصي سبب شد توليد کننده محصول را کنترل کند و توليد براي فروش بجاي مصرف داشته باشد.در ادامه ازدياد حرفه ها و رونق تجارت که هسته هاي پيشرفت شهر و مناسبات شهري را فراهم ساخت. بزرگترين تفاوت شرق و غرب همين مالکيت خصوصي بود که منجر به اين تحولات را در غرب شده بود.پيدايش شهر خود طبقه متوسط جامعه را شکل داد. اما اينکه آيا ما در شرق هم شهر داشتيم، مارا به قول مارکس متوجه مي سازد که در نظام آسيايي شهر چيزي جز يک ده بزرگ نبود.نکته اينجاست که بر خلاف زندگي و اقتصاد کشاورزي ، گستردگي زندگي شهري نيازمند اين تحولات سياسي ، فرهنگي و فکري بود. رابطه متقابل کشاورزي و شهرنشيني که يکي با توليد انبوه و ديگري با رشد فرهنگ و علم يکديگر را رونق مي بخشيدند. اقتصاد يونان به دنبال رشد خود در سيستم پولي هم گسترش يافت و سفته بازي و رباخواري و اقساط قرضه و وام به شدت رواج يافت.به اين منوال اقتصاد طبيعي يونان بسيار ضعيف شد در حالي که تمدن ايران شديدا وابسته به توليد محصولات کشاورزي براي مصرف باقي مانده بود.
در ايران تأمين مايحتاج زندگي عمده نيروي کار جامعه را در بخش کشاورزي محدود و مقيد مي ساخت. برخلاف روم و يونان باستان که تجارت بخش عمده اقتصاد را تشکيل مي داد ، در ايران کشاورزي ستايش مي شد و تجارت مذمت مي گرديد.در امپراتوري هاي کشاورزي محور بازرگاني کلا شغل زيردست محسوب ميشد و همچنين نا مطبوع از آن جهت که معتقد بودند تاجر ناگزير است قدري دروغ بگويد و اين جامعه را آلوده مي کند. بشکلي اين مساله اهميت داشته که داريوش در کتيبه تخت جمشيد ادعا کرده:"اين کشور اهورا مزدا گرفتار لشکر دشمن و قحطي و دروغ مباد." با توضيحات بعدي روشن مي شود که درين جا منظور از دروغ همان تجارت بوده است. پس آنچه ديده مي شود اهميت جنگاوري ، کشاورزي و بحران آب بوده است. بنابراين فرهنگ و دانش جامعه از حيطه بسته زندگي در ده فراتر نمي رود، انسان بجاي تفکر درباره روش هاي بهزيستي تابع سنن عقب مانده و مطلق پنداشته باقي مي ماند.در حالي که در يونان افق هاي نويني بروي انسان گشوده شد و سبب ساز انقلاب فکري شد. باز در مقابل زندگي در ده به روال سنن رايج نه تنها چالشي فکري ايجاد نمي کرد، بلکه انسان را به خرافات مطلق حاکم که دولت ها و اديان پشتوانه آنها بودند، وابسته مي ساخت. اهميت آب را در مطالب فوق به کمال نشان داده شد. در ادامه مي توان اضافه کرد آب عنصر حياتي در کشاورزي و در فرهنگ ايراني مقدس بوده تا حتي که فرشته داشته. دو واژه آبادان و بيابان به ترتيب به معناي مکاني که آب وجود دارد و مکاني که آب يافت نمي شود، رابطه آب و توسعه را نشان مي دهد. آب سرمنشاء توسعه بوده که فراواني آن عامل توليد مازاد بر مصرف جوامع و تحول از زندگي روستايي به زندگي شهري بوده است. با مقايسه اي سريع ميان سه فرهنگ ايراني، يوناني و عرب مشخص مي شود که ميزان دسترسي به آب نه تنها شيوه زندگي ، بلکخ معيارهاي ارزشي اين جوامع را بسيار متأثر ساخته است.ترغيب فرد به زندگي صحرانشيني در عرب هاي باديه نشين و دوري از کشاورزي و تجارت، ترغيب ايرانيان به کشاورزي و زندگي دسته جمعي و دوري از تجارت و در آخر يونانياني که مالکيت خصوصي و تجارت بناي زندگي شان را تشکيل مي داد. 25 September 2006
رشد تمدن باستان
انقلاب کشاورزي عامل پيدايش تمدن هاي باستان هدف اصلي اين بخش توضيح چرايي و پيدايش تمدن يونان از جمله فلسفه عقلي آن و ويژگي عمده تمدن پيشرفته غرب است. در باب اهميت اين بخش ميتوان به انگلس مراجعه کرد که گفت:" بدون تمدن هلنيسم و امپراتوري روم به عنوان يک اساس اروپاي مدرن وجود نداشت." و حتي سخن برتراند راسل هم يادآور شويم که" هيچ چيز شگفت انگيز تر از پيدايش ناگهاني تمدن يونان و يا دشوارتر از توضيح آن در سراسر تاريخ نيست." فلسفه عقلي غرب در هيچ جامعه ديگري از جهان يافت نشد. اين فلسفه را در سايه ويژگي هاي تمدن يوناني با خصوصيات زير ميبينيم: 1. به هم ريختن مناسبات قبيله اي يا تيره اي و جايگزين شدن آن با مناسبات طبقاتي 2. رشد روابط پولي و کالايي 3. رشد مالکيت خصوصي 4. پيدايش دولت طبقاتي 5. پيدايش موطن و پديده شهروندي در ابتدا بايد گفت اولين عامل توسعه انديشه مستقل انساني توليد مازاد بر مصرف بود. افزايش توليد استفاده از وسايل جديد منجر به افزايش توليد مازاد بر مصرف توليد کنندگان گرديد. اين پديده عامل هم رشد تمدن و هم ايجاد طبقات اجتماعي تا حد برده بود. افزايش توليد دو پيامد بلافصل داشت: نخست موجبات تغذيه بهتر را فراهم آورد. و سپس توليد اضافي بر مصرف به گروه هايي از جامعه فرصت داد تا به کارهاي غير توليدي براي مايحتاج زندگي، مانند کارهاي فکري بپردازند. در مورد تغذيه بهتر انگلس مي نويسد:" گوشت و شير فراواني که در اختيار آريايي ها و سامي ها بود ، و بخصوص اثر نافع اين غذاها بر رشد کودکان ،شايد بتواند تکامل عالي تر اين دو نژاد را بيان کند." جامعه با توليد اضافي بر مصرف توانست فعاليت هايي نظير بازرگاني، کارهاي دستي صنعتي، ساختماني و ... را رونق ببخشد و سر منشاء تحول و پيدايش تمدن هاي باستان باشد و توليد را هم بصورت کالا درآورد. در شرايط اقليمي متفاوت پيدايش بيش از 20 تمدن بزرگ باستان پس از هزاره چهارم پيش از ميلاد عمدتا محصول انقلاب کشاورزي بود. روشن است که سرمنشا تمدن هاي باستان که آغازگر سه کانون اصلي تمدن در سه منطقه افريقا ،اروپا و آسيا بودند به منابع آبي نزديک بودند.گرچه به هر جهت هيچکدام دوام نيافتند. درين جا 3 پرسش مطرح مي شود.دلايل پيدايش و گوناگوني اين تمدن ها، علت افول يا سقوط آنها و اينکه چرا ديگر تمدن ها به مرحله فکري اقتصادي يونان نرسيدند. دليل پيدايش همانطور که ذکر شد ناشي از اضافه توليد بر مصرف در بخش کشاورزي و دامداري بود.اساس پيدايش تمدن ها و رشد و تفاوت آنها عمدتا از توان اقتصادي آنها برآمده است. عمده دليل افول تمدن ها هم ناشي از کاهش توليد و بحران اقتصادي بوده. تحميل خرج هاي گسترش سلطه حاکمان و کمي مازاد توليد زراعي معمولا منجر به سقوط مي شده است. کمبود آب روابط اجتماعي متفاوتي را طلب ميکرد. اختراع ابزار توليد جديد سبب ساز انفرادي شدن توليد در بعضي تمدن ها شد که بدون نياز به ديگران فرد بتواند دست به توليد و سپس اضافه توليد بر مصرف بزند. اما در جوامعي که مالکيت خصوصي شکل نگرفته بود و افراد حتي با ابزار جديد هم به گروه وابسته بودند تحول و رشد تمدن در يک چرخه باطل افتاد. زيرا اهميت آب و کمبود اش که زمين را بدون آن بي ارزش ميکرد اين اجبار بر حفظ گروه را بهمراه مي آورد.بيشترتمدن هاي شرق با چنين مشکلي روبرو بودند. همين مسأله باعث شد ايرانيان دست به اختراع قنات بزنند.که ادامه اش ممکن بود به انقلابي منتهي شود اما نيروي کار فرساينده بود و اداره و سرپرستي قنات ها هم تنها از ديوان سالاري دولتي برمي آمد. همين منجر به سياست هاي مستبدانه اي شد که جلوي رشد توليد را مي گرفتند. نسل اندر نسل در اختيار داشتن زمين هاي زراعي و در نتيجه محصول کار توسط پادشاه و بکار گرفتن اين ثروت انبوه در فعاليت هاي غير توليدي مانند ساختن کاخ ها و اهرام فراعنه در مصر و يا استحکام بخشيدن به قدرت نظامي و ديوان سالاري تمام توان جامعه را به هدر ميداد و مسير رشد جامعه را بشدت کند و محدود به خواست پادشاه مي کرد. در همان دوران ، يونان به کانون اصلي اعتلاي انديشه و پيشرفت هاي علمي بدل شد."تجمل بيش از حد و مخارج غير توليدي اشراف، در ازدواج، مراسم عزا و مانند آن ممنوع شد" يا "در دوران ژوليوس سزار مزارع ، ساليانه ميان گروه ها، يعني طوايف و قبايل، و نه خانواده ها تقسيم ميگرديد" 21 September 2006
تمدن معاصر غرب يا مدرنيسم را نبايد با تمدن هاي ادوار پيش از آن چه در غرب و چه در شرق يکي شمرد. مناسبات اقتصادي، تضاد سياسي و طبقاتي، بديل حکومتي و اساسا کليه روابط افراد در اين تمدن دگرگون شد.
نتيجه اينکه براي کشف دلايل عقب ماندگي شرق و توسعه غرب بايد اين تمدن را از تمدن هاي پيشين تفکيک نمود. بنياد هاي اساسي تجدد همگي از غرب برخاسته اند و هيچکدام از قبل در ايران وجود عيني نداشته اند. غرب به واسطه سيستم سرمايه داري اي رشد يافته است که از نظم آن از اقتصاد فئودالي برخاسته. ايران و غرب در دوران فئودالي فاصله چنداني از هم نداشتند اما آنچه ايران داشت زمين داري بود که هيچ زمينه اي براي پيدايش سرمايه داري در آن وجود نداشت. زمين داري که حتي مالکيت خصوصي را که بنياد فئوداليسم و سپس سرمايه داري است در خود غايب مي بيند. رابطه انسان با طبيعت ، يا نقش عامل جغرافيايي در توسعه انسان از طريق کار خود با طبيعت ارتباط برقرار مي کند. کار واسطه ميان طبيعت و ارزش است. از ديدگاه آدام اسميت، کار واحد سنجش ارزش است و به نظر مارکس کار هم ميزان و هم منبع ارزش است. اصولا ثروت در حيات بشري در گستره تاريخ ، از ترکيب کار و طبيعت حاصل گرديده است.اما رابطه انسان با طبيعت به تدريج به رابطه ميان خود انسان ها تغيير مي يابد. سي/اس. لوئيس مي گويد: " برتري قدرت انسان بر طبيعت اغلب به برتري انسان بر انسان تبديل مي شود و طبيعت به صورت ابزاري در خدمت اين برتري قرار ميگيرد." نيکي کدي نيز نقش عوامل جغرافيايي ، اکولوژيک (بوم شناختي) ، تکنولوژي و رابطه متقابل انسان را در تفاوت شرق و غرب بسيار مهم مي شمارد. مسلما کار با کيفيت برتر با طبيعت غني تر، حاصل بزرگ تري به بار خواهد آورد. کيفيت و کميت اين دو عامل هم در انسان و هم در محيط زيست و مراوده اجتماعي آنها اغلب متفاوت است. براي مثال در مراحل اوليه تکنولوژي منابع طبيعي غني مانند دريا و کوه ها هم مانع توسعه محسوب مي شدند. ازين رو عنصر جغرافيايي در ميزان ارزش توليد شده، داراي اهميت است. همچنان که نژاد و خصوصيات جسماني و فرهنگ و آداب و رسوم و ... نيز در روند سازش انسان با طبيعت شکل مي گيرند. فرهنگ جوامع مولود و مولد مناسبات اقتصادي يا معيشتي انسان است. مي توان نتيجه گرفت که اساس و بنياد ارزش ، يعني کار انسان ، شيوه و ابزار کار، نياز و قابليت او، و فرهنگ جامعه، همگي در بطن طبيعت بوجود آمده و روابط اجتماعي مشخصي را پي ريخته اند، هرچند که يکسان رشد نمي يابند. بطور خلاصه در فرايند تاريخ اولين عامل توسعه يا عقب ماندگي ، يعني شرايط جغرافيايي جامعه اساسا از کنترل انسان خارج بوده است. در ادامه اما پديده هاي انسان ساخته مثل نهاد اقتصاد و سياست در دين، جنگ و غيره نقش اساسي ايفا مي کنند. 18 September 2006
روش مطالعه در اين کتاب بررسي وقايع ب عنوان واقعيت هاي اجتماعي در فرايند تداوم تاريخ و علت جويي اين وقايع است. والر اشتاين معتقد است که تاريخ و علوم اجتماعي يک موضوع واحدند. او معتقد است تمام تاريخ بر اساس علوم اجتماعي است. به عبارت ديگر پديده غير تاريخي وجود ندارد.اين روش به نام دياکرونيک يا ديدگاه تاريخي زمان سپار معروف است. در مقابل روش سينکرونيک يا يک زمانه است که تاريخ را خارج از محدوده زماني خود در نظر ميگيرد.
در روش اول بسياري از تصورات تاريخي در چهارچوب واقعيت هاي تاريخي مطالعه مي شوند. بنابراين تعصبات ملي ، قومي، زباني ، ديني يا ضد ديني و همين طور ايدئولوژيک آن حذف مي گردد. اين نوشته بر اين باور است که ريشه عقب ماندگي را عمدتا بايد در سازمان اقتصادي و شيوه معيشتي جامعه يافت. در هر دوره اي ممکن است دين يا سياست نقش اصلي را در توسعه يا عقب ماندگي داشته باشد. ولي همانگونه که مارکس اشاره مي کند بايد ديد در هر مرحله اي از نظر اقتصادي _ اجتماعي چه شرايطي بوجود مي آيد که باعث مي شود دين يا سياست نقش اصلي را بر عهده مي گيرند. به اين منظور تاريخ اقتصادي ايران از عصر باستان تا به امروز با روشي تطبيقي مورد مطالعه قرار گرفته و با ويژگي هاي تاريخ اقتصادي دنياي توسعه يافته غرب مقايسه شده تا علل عقب ماندگي ايران و پيشرفت غرب روشن شود. تاريخ ايران در دوره پيش از اسلام ، دوره خلافت اسلامي و پس از آن مطالعه شده است. تاريخ غرب نيز در سه دوره عصر باستان ، دوره قرون وسطا و عصر پس از پيدايش تمدن معاصر بازبيني شده است. يگانگي دين و دولت، اسلام و مسيحيت يگانگي دين و دولت در روند رشد تاريخ ايران را مي توان يکي از قديمي ترين و اساسي ترين دلايل کندي توسعه در ايران دانست، پديده اي که معلولي از وضعيت معيشتي حاکم بر اين سرزمين بوده است. در بررسي نقش دين در توسعه يا عقب ماندگي جامعه و تفاوت غرب با ايران چند پرسش مطرح مي گردد: يکم، آيا بين توسعه غرب و مسيحيت و عقب ماندگي ايران و اسلام رابطه اي وجود دارد؟ آيا نقش مسيحيت در حاکميت جوامع غربي با نقش اسلام در حاکميت جوامع اسلامي يکسان بوده است؟ و اصولا در ادغام دين و دولت بين اسلام و مسيحيت چه تفاوتي وجود دارد؟ در اينجا تنها اشاره اي مي کنم در حکومت که همان جامعه دين سالار ( تئوکراتيک ) است قوانين اجتماعي که اصولا توافقي عقلي، نسبي و متغير و با اراده جمعي است ، بر اساس اصول و فقه ديني که معياري است ايماني، مطلق، لايتغير و با قدرت فردي ، شکل ميگيرد. حکومت مشروعيت خود را نه بر رضايت مردم، بلکه بر ادعاي مشيت الهي بنا مي نهد. سکولاريسم بر اساس تعريف کتاب به معناي مخالفت با دين نيست بلکه مخالف دخالت دستگاه ديني در امور دنيوي است که براي آن مولف کلمه "رستار" را جايگزين مناسبي يافته است. در ادامه حکومت ديني انعطاف ناپذير نشان داده شده و مخالف عقلانيت انساني، رستارگرايي(سکولاريسم) اجتماعي و پلوراليسم سياسي ، يعني سه عنصر بنيادين تمدن مدرن ظاهر مي شود. در رابطه با ادغام دين و دولت در اسلام و مسيحيت دو ديدگاه وجود دارد: نخست، نظريه غالب مبني بر تفاوت رابطه دين و دولت در اسلام و مسيحيت است. در مسيحيت کليسا و دستگاه حکومتي از آغاز هويتي جدا از يکديگر داشتند بر خلاف اسلام که از ابتدا يکي بودند. نخستين کليساهاي مسيحي ، نوعا نهادي شهري(مدني) بودند در حالي که اسلام در جامعه اي عقب مانده و مناسباتي قبيله اي ظهور کرد. مسيحيت سازمان کليسايي غير متمرکز بوجود آورد که به عنوان يک نيروي سياسي مستقل در کنار ديگر نهاد هاي قدرت قرار گرفت. قدرتهايي مانند پادشاهان، فئودال ها و بازرگانان. در حالي که در اسلام حکومت حامي دين تلقي مي شد. برنارد لوئيس(يکي از سرشناس ترين اسلام شناسان و تاريخ دانان) مي گويد: در اسلام کلاسيک، هيچ تفاوتي بين دين و دولت وجود نداشت. در مسيحيت وجود دو قدرت به ريشه هاي آن برمي گردد، که به پيروانش دستور مي داد امور مربوط به سزار(دولت) را به او وانهند و امور مربوط به دين( خدا) را به کليسا(خداوند).اين مسأله در سراسر تاريخ مسيحيت صادق بوده است. در حالي که در اسلام پيش از عصر مدرن يک قدرت وجود داشته است. در برابر اين نظريه ، نظريه دومي مطرح مي شود: معتقد است ميان مسيحيت و اسلام در زمينه جدايي يا ادغام دين و دولت تفاوت ماهوي وجود ندارد. اين شباهت در تاريخ کلاسيک هر دو دين کاملا بارز است. ولي در دنياي مسيحي غرب جدايي دين و دولت از هنگام پيدايش تمدن معاصر مشخص گرديد. افرادي مانند ايرا لپيدس، نيکي کدي، سامي زبيده، نزيه ايوبي و محمد آرکون معتقد به اين نظريه اند. ايرا لپيدس مي نويسد در عصر پيامبر اين يگانگي ،چون خواست خداوند را بيان مي داشت و بنابراين اعتماد سياسي از موقعيت ديني اش فراهم شده بود، شکل گرفت. که بعد از فوت پيامبر خلفا همين بنياد را تداوم بخشيدند. نيکي کدي مي نويسد:" در دنياي پيشامدرن رابطه دين و دولت در مسيحيت و اسلام از يک سطح نسبتا مساوي برخوردار بود." او تفاوت کنوني را از زمان مدرنيسم مي داند. درباره تجربه ادغام دين و دولت مي توان افزود از آنجا که اعراب شيوه مملکت داري را از ايرانيان آموختند تجربه ايراني يگانگي دين و دولت نيز به آنها منتقل شد و جزو احکام ديني درآمد.اين ادغام يک ضرورت تاريخي براي اقوام عرب بود. اين نوشته تأکيد دارد که دين، چه اسلام و چه مسيحيت در بطن خود از جامعه جدا نبوده است.هردو براي حکمراني از طريق قوانين الهي شکل گرفته بودند. منتها مسيحيت تحت تأثير عناصر بنيادين جامعه مدرن يعني خردگرايي ، سکولاريسم و پلوراليسم در غرب قرار گرفت. سرمايه داري در غرب پديدار شد و اين جدايي به ثمر رسيد. در شرق سرمايه داري بوجود نيامد بنابراين دليلي بر جدايي دين و دولت در نظام مبتني بر زمين نبود.مولف معتقد است اين عدم جدايي ناشي از دوگانگي رابطه دين و دولت در مسيحيت و اسلام نبوده بلکه ناشي از رشد نيروي سوم، يعني سرمايه داري بود که نه مسيحيت در بوجود آمدنش نقش داشته و نه اسلام در عدم پيدايش آن. 15 September 2006
از نظر جامعه شناسان و نويسنده کتاب وقايع تاريخي مشخص هستند و نه مجرد و در پيوند تاريخي با ديگر پديده هاي اجتماعي در بطن جامعه رخ مي دهند، نه در طبيعت. به عبارت ديگر انسان ها سازندگان تاريخ خويش در شرايطي مشخص هستند. انسان ها فاعل هستند و نقشي که در بروز وقايع اجتماعي ايفا مي کنند نيز مشخص است.
نظريه هاي عمده درباره علل عقب ماندگي ايران خلاصه اي از آنچه در کل کتاب بررسي مي شود. اين چارچوب کمک خوبي است به دنبال کردن مسير کتاب و نظم دادن به ذهن خواننده که من اينطور برداشت کردم: اين نظريه ها را مي توان به سه گروه عمده و هر گروه ار به سه دسته و جمعا نه يا ده نظريه دسته بندي کرد که عبارتند از: گروه اول: عوامل خارجي مسئول عقب ماندگي هستند 1- عوامل ديني، مشخصا اسلام 2- حملات ترکان آسياي ميانه و مغلان 3- سلطه استعمار غرب گروه دوم:عامل ذهني و فرهنگي و شخصيتي را مسئول عقب ماندگي مي شمارند 1- آنهايي که فرهنگ ايراني را نازا و مانع از پيدايش انديشه هاي نوين مي دانند 2- توسعه جامعه را منوط به رشد علم است 3- بر ارزش هاي انساني و نقش شخصيت و روانشناسي اجتماعي تکيه دارد گروه سوم: بر عامل اقتصادي و يا دقيق تر بر مناسبات توليدي جامعه تکيه مي کنند 1- تئوري تداوم شيوه توليد فئودالي 2- ساختار ايلي و کوچ نشيني در ايران 3- سلطه شيوه توليد آسيايي 13 September 2006
چرا امروز ایران، کشوری که روزگاری یکی از تمدن های بزرگ جهان بود، با وسعتی برابر با 628000 مایل مربع یا 5/164 میلیون هکتار ، یعنی سرزمینی برابر با مجموعه خاک کشور های انگلستان ، فرانسه ، آلمان ، ایتالیا ، بلژیک ، هلند و دانمارک و جمعیتی حدود 65 میلیون در قیاس با جمعیت نزدیک به 300 میلیون نفری مجموعه کشور های مذکور ، حتی از عهده تولید مواد غذایی مورد نیاز خود بر نمی آید؟
در این کتاب عمدتا به نقش عوامل اقلیمی ، تاریخی ، دینی و فکری در عقب افتادگی ایران می پردازد و توضیح پیرامون تعدیل این موانع را در جلد های بعدی خواهد آمد. این کتاب اعتقاد دارد که یک عامل مانند طبیعت ایران نمی توانسته تاثیر پایدار و پیوسته ای در عدم توسعه ایران داشته باشد. که امروز علت اصلی را در ادغام دین و حکومت می یابد. در پایان طرح مساله روش کشف پاسخ را در جستجوی تاریخی میبینیم تا ریشه ها و علت این موانع را پیدا کنیم. واژه شناسی کتاب در این کتاب از واژه عقب ماندگی استفاده شده است. که تعریف آن به این صورت آورده شده. عقب ماندگی به طور خلاصه بیانگر وضعیت زیستی یک جامعه نسبت به رشد و پیشرفت جوامع دیگر در همین زمینه است که بدون در نظر گرفتن این مقایسه معنایی نمی یابد همچنین در این کتاب تاکید شده که هیچ کدام از نظریه های نوگرایی(Modernization) و وابستگی توضیح دهنده علل عقب ماندگی ایران نیستند.زیرا دلیل عقب ماندگی ایران تاریخی، درونی و ساختاری است نه معاصر ، خارجی و انگیزه ای. با این حال مطالعه عقب ماندگی ایران بدون مطالعه در خصوص پدیده توسعه غرب ممکن نیست زیرا عقب ماندگی یک جامعه تنها در صورتی معنا می یابد که آن را با توسعه و پیشرفت در سایر جوامع مقایسه کنیم. در اینجا دو پرسش مطرح می شود. نخست آنکه ویژگی هایی که به نام تمدن مدرن غرب شناخته می شوند کدامند و دلایل عقب ماندگی جوامع شرقی از جمله ایران از این وضعیت چیست؟ دوم آنکه عوامل پیشرفت معاصر در غرب چه بوده است؟ آنچه به عنوان تمدن معاصر غرب شناخته مي شود، ترکيبي از مناسبات سرمايه داري، رشد علوم و فلسفه عقلي، انقلاب صنعتي، ملت گرايي و دولت_ملت، شهرنشيني، دموکراسي سياسي،دولت مدرن انتخابي و قانوني، فرديت، جدايي دين از نهاد قدرت سياسي، جامعه مدني، رعايت حقوق بشر و حقوق مدني شهروندي، رشد اقتصادي و رفاه اجتماعي و خلاصه و راحت تر و آسوده تر زيستن ذهني و عيني انسان ها با توجه به رشد اجتناب ناپذير تکنولوژي است. اين توسعه مدرن از نظر کتاب پديده اي مربوط به دو سه قرن اخير است که ريشه هايش از قرن شانزدهم و شايد هم از آغاز رنسانس در پايان قرن سيزدهم بوجود آمده. بنابراين بررسي ريشه هاي تاريخي فروپاشي تمدن کهن در جوامع شرق از جمله ايران و استدلال پيرامون دلايل کند شدن رشد، يا حتي واپس گرايي در دوره هايي به دلايل غلبه عوامل خارجي مانند ورود اعراب و يآ حمله مغولها نمي تواند پاسخگوي عدم توسعه اين جوامع در قرون جديد باشد.زيرا اساسا سرشت رشد مدرن با رشد گذشته متفاوت است. از نظر تاريخي، عامل اساسي توسعه جامعه، توليد مازاد بر مصرف است که آدام اسميت آن را ثروت ملل ناميده است. يعني رشد مناسبات و شيوه توليد سرمايه داري توانسته توليد اضافه بر مصرف را بيش از پيش ممکن سازد. چرا مناسبات سرمايه داري در انگلستان پيدا شد و زمينه پيدايش اين عوامل چه بود؟ و چرا به کشورهاي غرب و شمال اروپا گسترش يافت و به شرق نرسيد؟ اين پرسش را به تفصيل پاسخ خواهد داد. يک نکته ديگر هم در مقدمه کتاب ضروري توصيف شده و آن هم اينکه دلايل عقب ماندگي جامعه ايران در بطن آن قرار دارد و اصولا عاملي که دروني نشود نمي تواند اثرات تعيين کننده طولاني بر روند کلي حرکت رشد جامعه داشته باشد.
چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت اين وبلاگ قصد دارد خلاصه اي از کتاب " چرا ايران عقب ماند و غرب پيش رفت " نوشته آقاي دکتر کاظم علمداري را به همه افرادي که دسترسي به اين محل را دارند ارائه کند. و اين يک ضرورتي بود که احساس ميکردم لازم است هر ايراني که در صدد دانستن و سخن گفتن در ارتباط با اين مقولات است از اين مطالب و در اين سطح لا اقل آگاهي داشته باشد تا هم پخته سخن گفته باشد و هم مفيد و روشن براي خودش نيز. حتي احساس من اين را هم مي گويد که اين کتاب مي تواند برا همه ما راه يا راهکارهايي را نشان دهد در کمک به حل اين مشکل همه گير. از اين پس در هر پست به خلاصه کتاب بصورت مسلسل خواهم پرداخت. اميدوارم روزي را ببينيم که نه شما بي سوال مانده باشيد و نه من بي پايان |
This is a summarization of a book,named"Chera Iran aghab mand o gharb pish raft" which is written by Dr.Kazem Alamdari |